«مرد سن وسال دار، تکیده و کوتاه قامتی که قدم هایش را ریزریز و از سر حوصله برمی دارد و کلمات را بریده بریده و با فاصله ادا می کند؛ به ضمیمه پالتو تیره بلند و البته کیف دستی سنگینی که توازن شانه صاحبِ کهن سالش را به هم می ریزد.» این تمام تصویری است که از «یعقوب دانش دوست» در ذهن ما رسوب کرده؛ معمار صاحب نامی که هفتم بهمن 1400، بعد از مدتها خانه نشینی از میان ما رفت؛ آدم ِ سخت گیر و بی تعارفی که از حساب و کتاب یک درجه زاویه نمادها و آذین های شهری هم کوتاه نمی آمد و وقتی حرف مرمت و ساخت بود، بی آنکه به قدر و درشتی آدم روبه رویش فکر کند، حرفش را صریح می زد. پیکر این معمار صاحبنام پنجشنبه 14 بهمن در قطعه نامآوران آرامستان بهشت رضا به خاک سپرده شد.
آزاده دانشدوست، دختر مرحوم یعقوب دانشدوست، در تماسی تلفنی درباره پدرش میگوید: نهاینکه پدرم باشد و این را بگویم، بهعنوان کسی که سالها از نزدیک شاهد تلاش بیوقفه او برای تاریخ و هویت ایران بوده است، میگویم که ایران یک عاشق به وطن را از دست داد.
یعقوب دانشدوست مردی بود که همه زندگی و عمرش را صرف حفظ هویت، تاریخ و معماری ایران کرد و همیشه هم توصیهاش به فرزندانش این بود که در هر جایگاه و رشتهای که فعالیت میکنید، خدمت به ایران را فراموش نکنید و این در زندگی خودش هم جاری بود و به آن باور داشت، آنقدر که یادم است حتی روزهای جمعه هم وقت خودش را صرف کار یا پژوهشی درباره تاریخ و هویت این مرزوبوم میکرد و اگر وقتش به غیر این صرف میشد، شب هنگام میگفت دیدی امروزم به بطالت گذشت. او یک موجود کمنظیر بود که بیوقفه کار میکرد و در سالهایی که توانایی بیشتری داشت و بیمار نبود، همه رسالتش را حفظ و مرمت بناهای تاریخی قرار داده بود. افسوس و دریغا!»
آنچه در ادامه می آید، بازتنظیم گفت وگویی است که خرداد سال1393 در «میز مصاحبه» روزنامه شهرآرا منتشر شده است.
بله. پدرم اهل تبریز بود و همان جا هم در اداره دارایی کار می کرد. کودکی من هم زمان بود با ماجراهای جنگ جهانی دوم. گویا خانواده من احساس کرده بودند می توانند در مشهد، کار بهتری برای پدرم پیدا کنند؛ زیرا دایی بزرگم، آقا فتح ا... فرزار، آن موقع رئیس دادگستری مشهد شده بود. بهش می گفتند «مدعی العموم». این بود که آمدیم مشهد و پدرم با کمک همین دایی مان در اداره دارایی اینجا استخدام شد.
حقیقتش را بخواهید، علاقه خود من بیشتر به رشته های فنی بود، به خصوص فیزیک. یادم است همان سال ها هم که در دبیرستان نادرشاه درس می خواندم، دبیر فیزیک برایم خیلی محبوب تر از بقیه دبیران بود. خیلی هم علاقه داشتم برای تحصیل در یک رشته فنی به خارج از کشور بروم. البته که نشد؛ چون متأسفانه همان سال ها پدرم فوت کردند و همه چی تغییر کرد. بعدها رفتم تهران. خیلی دوست داشتم برق بخوانم، ولی وقتی کنکور دادم، در معماری پذیرفته شدم.
نه. واقعا نمی توانستم بی خیال فیزیک شوم. برای همین در همان دانشگاه تهران گشتم و استاد فیزیکش را پیدا کردم. همیشه هم می رفتم و سؤالات فیزیکم را می پرسیدم.
همان استاد یک روز به من می گفت: «اگر فیزیک دوست داری، بیا فیزیک بخوان، وگرنه برو دنبال همان رشته خودت.» اصرارش هم این بود که زندگی معمارها بهتر است و مثلا خودش که آن موقع دکترای فیزیک داشت، آه در بساطش نبود. البته که برای من اهمیت نداشت. من عاشق فیزیک بودم و همین عشق به فیزیک هم بعدها در معماری به کمکم آمد.
من به خاطر استعداد فنی ام، در تهیه نقشه های اجرایی و فنی خیلی جلوتر از بقیه بودم؛ برای همین هم به معماری علاقه مند شدم. بعد به خاطر مرمت گنبد حرم امام رضا(ع) ولی گذرم دوباره به خراسان و مشهد افتاد. این اولین کاری بود که من در مشهد انجام دادم. البته کار فردی نبود و ما به صورت جمعی این پروژه را انجام می دادیم.
تجربه بی نظیری هم بود؛ چون شاید ما جزو معدود افرادی بودیم که می توانستند فضای داخل گنبد را ببینند. راستش را بخواهید برای من خیلی جذاب بود که یک دفعه خودم را وسط دوره غزنوی می دیدم. سه لایه در گنبد وجود دارد؛ گنبد پایین که آیینه کاری است، لایه وسط که استوانه ای شکل است و در دوره غزنوی ساخته شده و سطح بالا که گنبد طلاست. ما در میانه این سه سطح بودیم. یادم است یک آن با خودم فکر کردم احتمالا سلطان محمود غزنوی اینجا را دیده است.
بعد از مرمت گنبد، مدتی طولانی رئیس دفتر فنی میراث فرهنگی خراسان بودم. همان سال ها ٣١بنای تاریخی خراسان زیر نظر من مرمت شد، از رباط شرف و آرامگاه خیام و عطار تا میل رادکان و اخنگان. در داخل حرم هم، البته تا زمانی که به حرف من گوش می کردند (می خندد)، کارهایی کردم. بعضی وقت ها هم البته گوش نکردند که عیب هایش هنوز پابرجاست.
سال های قبل از انقلاب، جناب سرهنگی مسئول اوقاف بود. این آدم برای اینکه شاه می خواست از حرم بازدید کند، خودسرانه در تعمیرات کتیبه دورتادور مسجد گوهرشاد دست کاری کرد. کتیبه زیبایی بود که نظم بسیار خاصی داشت، ولی هنوز این عیب روی آن کتیبه و مسجد گوهرشاد هست.
ولی خب خیلی جاهای دیگر که به حرف من گوش می دادند، سعی کردم کار را اصولی پیش ببریم. یادم است پیشنهاد دادم کاشی های نفیس دور محوطه ضریح را با شیشه قاب بگیرند. کاشی های بسیار زیبایی است که هنوز هم به خاطر همان لایه محافظ، بی آسیب باقی مانده. بعد هم مرمت مدرسه های دودر، بالاسر، پریزاد و میرزا جعفر و جاهایی در مسجد گوهرشاد را شروع کردیم. البته بین همه این ها برای مدرسه میرزا جعفر بیشتر از همه کار کردیم و یک دور اتاق پشت حجره های مدرسه ساختیم.
بله. من خیلی کنجکاو بودم که نام «دودر» را به چه دلیل روی مدرسه ای گذاشته اند که یک در بیشتر ندارد. دست آخر هم هنگام عملیات مرمت مدرسه، حدفاصل این بنا و بست بالاخیابان، اختلاف سطحی پیدا شد که پس از بررسی متوجه شدیم آستانه درِ دیگر مدرسه است. آنجا بود که معمای مدرسه دودر حل شد.
نمایی که الان در حیاط همین مدرسه دیده می شود، به احتمال زیاد مربوط به دوره تیموری یا صفوی است، ولی در همان دوره، لایه ای پیدا شد که نشان می داد نمای مدرسه قدیم گچ بری های زیبایی از دوره های پیشین داشته است. ما هم برای اینکه این گچ بری ها فراموش نشود، قسمتی را با شیشه قاب گرفتیم.
من فکر می کنم ما به کوششی پیوسته نیاز داریم برای اینکه اشتباه نکنیم. این وسط متأسفانه غرض های سیاسی همیشه باعث تکرار اشتباه های ما شده است.
مهم هم نیست که چه کسی اشتباه می کند؛ مهم این است که باید جلو این اشتباه ها را گرفت. همان جناب سرهنگی که ذکرش آمد، در سال های پیش از انقلاب صدمه های زیادی به آثار تاریخی زد. به هیچ حرفی هم گوش نمی کرد. یادم است من برای اینکه سنگی مشابه سنگ های قدیم مسجد گوهرشاد پیدا کنم، می رفتم و تمام سنگ بری های تهران را می گشتم؛ بعد همین آقا رفته بود اصفهان و سنگ سیاه خریده بود.
بعد از نصب سنگ ها، جلسه ای در مسجد داشتیم. من گفتم: «جناب سرهنگ! قبلا مسجد لطافتی داشت، ولی این سنگ های سیاه، مسجد را عزادار کرده.» یادم است آقای جلال الدین آشتیانی هم در جلسه حضور داشت. سرهنگ برگشت تا نظر آقای آشتیانی را بپرسد، ولی آقای آشتیانی که آدم رک و صریحی بود، حرف من را تأیید کرد و گفت: «سرهنگ! مزخرف می گی، مزخرف!»
بله. «پرواز به نور» نماد مهم و خاطرهانگیزی برای مشهدیهاست که سال1346 طراحیاش را انجام دادم. این نماد بعد از تغییر شکل میدان آزادی به جای دیگری منتقل شد. البته در جابهجایی قبل بهدلیل اینکه مسائل فنی رعایت نشده بود، متأسفانه آسیبهایی به اثر وارد شد که لازم است آنها را در مکان جدید اصلاح کنیم.
نه متأسفانه. جالب است بدانید که بنیهاشمی، شهردار وقت مشهد، مسئله جابهجایی را از من که سازنده کار بودم، مخفی کرده بود. جالبتر اینکه به من میگفتند «نقشه کار را به ما بدهید که از آن استفاده کنیم.» گفتم: «حالا که خودم زندهام، چه نیازی به نقشه است!»
همان موقع آسیبهایی به کار زدند؛ البته فراتر از این، وقتی محلی مثل فلکه پارک تخریب شد؛ یعنی بخشی از تاریخ، هویت مردمی و یادگارهای این شهر تخریب شده و ما متأسفانه ساده خاطراتمان را خراب می کنیم. من موقع اجرای اثر بهخاطر اینکه نشان بدهم دو پرنده المان تعلقی به زمین ندارند، پایه نماد را خیلی ظریف در نظر گرفته بودم، ولی پایه بعدی غلط اجرا شد.
(توضیح اینکه در جابهجایی مجدد المان، پایه بر اساس نظر دکتر دانشدوست اصلاح شده است.)
نماد «همیشه بهسوی او» ترکیبی از پیکره یک زن و یک مرد بهعنوان نماد بشر است. دو طاق پایین اثر، نماد کره زمین است. در قسمت بالا هم طاقهایی رو به بالا طراحی شده است که فضای روزگاری را نشان میدهد که بشر تلاش میکرد به ماه پرواز کند. شکل کلی نماد هم دو سطح عمود برهم است. سطح کوتاهتر، نماد زن و سطح بلندتر نماد مرد است. در طراحی این کار، از نقوش لباس عشایر الهام گرفتهام.
ایده این بود که باید در میدان غدیر، نمادی درباره حضرتعلی(ع) وجود داشته باشد. البته طرح اولیه تفاوتهایی با اجرای امروز داشت. اگر دقت کرده باشید، موجهایی روی بدنه پل این میدان طراحی کردهایم.
قرار بود که «همای رحمت» مقابل این موجها قرار بگیرد تا زمانیکه خودروها از کنار پل عبور میکنند، حالت حرکت را تداعی کند، ولی جانمایی کار بعدا تغییر کرد. علاوهبراین، در طرح من «یاعلی»هایی هم بهشکل درخت سرو در پایههای پل وجود داشت که اجرا شده است؛ همچنین کاشیکاریهایی که بعدا بخشهایی از آن را تغییر دادهاند.
تمام فرمها را خودم برای یکی از دوستان میکشیدم و او هم در حضور خودم آنها را برش میزد. بههمین دلیل، کار همان چیزی شده بود که میخواستم. البته مردم وقتی یک نماد شهری را میبینند، متوجه مراحل تولید آن نمیشوند؛ ولی همین المان «همای رحمت» را حدود ٣٠بار کشیدهام تا آنچه در حال حاضر میبینید، آماده شود.
میخواستم پرنده مهربانی باشد، ولی نمیشد. هر کار میکردم فرم اجرا بهصورت تهاجمی از کار درمیآمد، ولی سرانجام یکی از طرحها راضیام کرد و پرنده
مهربانی شد.
ببینید، مشهد شهر خیلی خاصی نیست، معمولی است. اگر که حرم نبود، مشهد هیچ چیز نداشت. محور حرم تا شهدا، محور بسیار مهمی است و باید تلاش می شد که معماری درستی داشته باشد و با حرم هماهنگ باشد، ولی هر بار که می روم، می بینم یک هشت طبقه دیگر در همین محور ساخته شده است.
هر کسی غصه داشت، بیاید با هم می خوریم (می خندد).
بله. طبس پیش از زلزله، شهر زیبایی بود. من عاشق این شهر بودم. فکر می کردم می شود روی این شهر کار کرد تا بیش از اینکه هست، خودش را نشان دهد. می شد مثل ونیز، همه دنیا این شهر را هم بشناسند. این ظرفیت در طبس وجود داشت، تا قبل از زلزله.
نه. آن قدر آثار تاریخی را در دوره های اخیر تخریب کرده اند که حد ندارد. برخی افراد هم که مطلقا به حرف کسی گوش نمی کنند. من نمی فهمم که فرد باید چه فرهنگی داشته باشد که در یکی از آثار تاریخی، گُلِ کاشی را بکند و جایش یک ساعت گرد بگذارد! آن هم گُلِ کاشی دوره تیموری را که اگر تکه ای از آن به دست خارجی ها می افتاد، روی سرشان می بردند و می گذاشتند توی موزه .
از طرفی در این سال ها، چند تایی معمار خوب در مشهد داشتیم، ولی این معمارها بیشتر خانه ساخته اند. خانه ها الان هست، ولی خاصیت خانه این است که در شهر به چشم نمی آید. گم می شود. ما آدمی که المان خوب بسازد، نداریم. البته هستند، ولی بعضی معمارهای خوب دنبال ساخت و سازهایی اند که پول ساز باشد. این کار ولی عشق می خواهد.
بله. یکی از کارهای من، طراحی باغ آرامگاه فردوسی است. تعارف نباید کرد. محوطه سازی های قبلی، ویژگی های باغ ایرانی را نداشت. خشن بود. برای همین هم طرح جدیدی را تهیه کردم، بردم تهران و تصویبش را در شورای فنی گرفتم. هر سال که مقداری بودجه می آید، بخشی از کار را جلو می بریم.
در داخل حوض اصلی، سه ردیف ده تایی فواره گذاشتیم، به نشانه سی سال زحمت فردوسی. به علاوه گل هایی را در محوطه کاشتیم که فردوسی، نامی از آن ها را در شاهنامه اش آورده است. تمام محوطه سازی قبلی را که کار هوشنگ سیحون بود، تغییر داده ام. راستش را بخواهید، ساختمان هایی هم که ساخته، خوب است، ولی با ساختمان آرامگاه همخوانی ندارد. بعدا باید ساختمان های سیحون را با بنای کلی آرامگاه هماهنگ کرد.
در آن دوره در تمام دنیا بتنِ لخت مد شده بود و سیحون هم فکر می کرد باید همین طور بسازد، ولی توجه نکرد که اینجا یک بنای قوی تر و قدیمی تر هم وجود دارد.